سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

امتحان ریاضی

سلام 

 امروز میخام یه داستان که چند روز پیش برام اتفاق افتاد براتون بنویسم

همین جا بگم برای حفظ آبرو فرد مورد نظر نام برده نمیشود

صبح ساعت هشت دیدم گوشیم داره خودشو میکشه برداشتم دیدم یکی از دوستام بود گفتم الو بنال ..

گفت بیا دم در بریم جایی (اون خونشون هفشجونه ما سورشجون ) من گیج و خواب آلود تازه 4 ساعت خوابیده بودم بلند شدم بابام یه چند تایی چک چلوند تو جیبم که باید بری بریزیشون به حساب که چکا برگشت نشن پوشیدم رفتم بیرون دیدم راست میگفت دم در حیاط بود با داداشش"بیا بریم دیر شد"من:باید برم بانک وگرنه بابام طلاقم میده خلاصه سریع رفتم 

 راه افتادیم موقعی که رسیدیم شهرکرد تازه در اومده میگه باید بری جا یه نفر امتحان بدی اونم تو حوزه امتحانات من: بابا ریاضی بلد نیستم .نه باید بری بچه یتیمه ,گیر کرده بندر عباس فلانو بهمان رفتیم..  یه نیم ساعتی تو گودال چشمه تاب خوردیم تازه فهمیدیم حوزه فنی 2 هستش ساعت 9بیست کم رسیدیم دم حوزه به هزار زور ما رو برد تو حوزه امتحانی جای یه بابایی که اصلا نمیشناسم امتحان بدم حالا مسئول حوزه: رشتت  چیه ,به من میگفت نگا کردم به دوستم اون اسگلم میگه ادبیات( تو فنی آخه ادبیات)اومد درستش کنه گفت نه ریاضی !!

شانس آوردیم کارتش رو بود زود گفت همینه در اومده به من میگه جلال( اخه اسممو چرا میگی ) بیا برو بالا منم کارتو گرفتم رفتم بالا

یکی تو حوزه در اومد گفت که اومدی امتحان بدی گفتم: ""پ نه پ بیکار بودم اومد یه سری بزنم " "بابا نیم ساعت گذشته تازه اومدی "با التماس یه برگه سوال داد رفتم تو تا رسیدم دیدم به به گل بود به سبزه هم آراسته شد استاد آزمایشگامون(نظری) مراقبه با ترس شماره صندلیو پیدا کردم رفتم نشستم دیدم داره میاد اشهدمو خوندم

 اومد ...

یه سری سوال بهم داد منم هییییییچی نگفتم شروع کردم حل کردن

 سوال اول ...

 سوال دوم ...

سوال سوم ..گوشیم زنگ خورد حالا همه چشما رو به من منم با خونسردی تمام گوشیمو قطع کردم(بابام بود احتمالا میخاست احوال چکا رو بپرسه)

"راستی این یارو اسمش چی بود" 

رفتم چهارمی ...تا هشتمی دیدم هشت نمره شده رفتم از آخر یه سوال 2نمره ای جواب دادم شد 10 نمره

پاشدم سریع( مث بنز )پاسخ نامه دادم  فرار کردم پایین

 پایین که رسیدم تازه فهمیدم سوالات دو نمونه بود یه قدیم داشت یه جدید اونی که استاد بهم داد قدیمش بود

حالا درست جواب دادم یانه نمیدونم  قضیه به اینجا ختم نشد گذشت تا 2روز بعد اومدن خونمون اونجا تازه مامانش لو داد از اون بد بختی که رفتم به جاش امتحان دادم پنجاه تومن گرفته

حالا میدونین مانم در اومده به من چی میگه

بد بخت گول خور تمام دارن گولت میزنن!!!!

صبح همونشب مامانش زنگ زده به مامانم

دوستم:بابا مگه شما دیشب پیش هم نبودین کمتر ...

هان! چیه می ترسی پتتو آب بدم

پایان..............

اولا به سلامتی اون استادی که دید جای یه فر دیگه نشستم .هیچ نگفت

دوما به سلامتی اون رفیقی که داشت به چیییییزمون میداد

 سوما به سلامتی ننه که 50 تومن برا من زنده کرد



[ شنبه 91/10/9 ] [ 12:15 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

این از لبخند گذشته شک نکن

تا قبل عقد اسمشون پارمیدا بوده.
بعد وقتی دارن
قند میسابن رو سرشون و خطبه خونده میشه،
یهو میبینی عاقد میگه:

 

دوشیزه "خدیجه قره قوزلوی جادوغ آبادیِ اشگلون تپه اصل"،
آیا من وکیلم؟

به سلامتی مادر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری میگه اشکال نداره و سکوت میکنه!!
به سلامتی پدر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری با لگد میاد تو شکمت ! که بفهمی از تو بی اعصابتر هم هست !!!

مــــــادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی
سرش داد و بیداد راه بندازی ، باهاش قهـــــــــــر کنی !!!
اما با اینکه تو مقصـــــــر بودی بازم با یه بشقاب غـــــــــــذا
با لبخند میاد و میگــــــه :
با من قهری با غذا که قهـــــــر نیستی

اخبار میگه: از هر 5 ایرانی، 1 نفر از اسهال رنج م?بره...
.
.
.
ا?ن ?عن? اون چهار تا? د?گه از اسهال لذت م?برن...؟!!!!
یبوست چیست ؟
وقتی کودک درون نقش پطروس فداکار را بازی میکند
اینم بیوگرافی من:
.
.
.

تو بیمارستان به دنیا اومدم؛
از بچگی بزرگ شدم!
چند سال سن دارم،
تو دوران کودکیم بچه بودم،
با رفیقام دوست شدم،
به دوست شدن علاقه دارم،
تو خونمون زندگی میکنم،
بعضی شبا که میخوابم خواب میبینم

پل هوایی ساختن که آدم جونش در امان باشه ولی شب که میخوای رد شی انقدر سیبیل کلفت اون بالا خوابیده که اگه از وسط اتوبان با چشم بسته رد بشی سالم تر میرسی مقصد !!! والا

بچه: چرا عروس لباسسف?د م?پوشه؟
مامان: چون بـهـتـر?ن خاطره زندگ?شـه
بچه: چـرا دامـاد مــشـکـ? مـ?ـپـوشـه؟
مامان: خـــفه شـــو |:
~~~~~~~~~~~~
بچه: چرا بابا کچلـه ؟
مامان: آخــه بابات خیلی فکر میکنـه ..
بچه: پـــس چرا تو انقد موها بلنـده ؟
مامان: خـــفه شـــو

الان داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه ... :)))

در یخچال رو باز کردم یه پشه در حالی که داشت فحش می‌داد ازش خارج شد :|


تو کف مدیریت بحرانشم



[ جمعه 91/10/8 ] [ 10:33 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

گفتگوی دوستانه(نه وجدانا اینجوری نیست)

گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ دِ گمشو راه بیفت دیگه کرّه خررر!!!

بعد از قطع کردن تلفن :

 دخترها: واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد

 پسرها: بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه ...

نکته بین



[ جمعه 91/10/8 ] [ 10:9 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

پیام نورِ من!

نکاتی دریاره دانشگاه پیام نور (طنز)


  پیام نور ای سرای دردمندان
    سرای منطق وتسلیم وعرفان
    در آنجا یافت گردد هر چه خواهی
    ز شیر مرغ تا جان یک انسان
    کتاب هایت سراسر علم و دانش
    که دارد اشتباهاتی فراوان ..
    چو ویرایش کنند هر ترم آن را
    خطاهائی شود افزوده بر آن ..!؟
    اینجا رو ساختنش برا دانشگاه
    کی گفته اینجا بوده بیمارستان
    دانشجویان تو از هر دیاری...
    می آیند داخل تو از دل و جان!!!

♣.♣.♣.♣.♣.♣طنز دانشگاه پیام نور♣.♣.♣.♣.♣.♣
 

* اگه خونه تون دزد اومد و چماق نداشتید نگران نباشید ! یکی از کتابهای پیام نور رو بگیرید دستتون!

* اگه خواستید فندق و گردو و …بشکنید و سنگ دور و برتون نبود میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید!

* اگه خواستید میخی رو به دیوار بکوبید به جای چکش میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید!

* برای سرمایه گذاری هم می توانید روی کتابهای پیام نور حساب ویژه ای باز کنید!!! دیگه چه دلیلی داره نیم سکه و ربع سکه بخرید؟! کتابهای پیام نور که هست!نرخ رشد قیمتش هم خیلی بیشتر از نرخ رشد قیمت سکه ست.مقایسه کنید…

* اگه مسابقه ای با موضوع خاصی داشتید،یه دونه کتاب پیام نور برای منبع کافیه!مثلا اگه مسابقه ی” تخصصی” ادبیات فارسی داشتید،کتاب فارسی “عمومی” دانشگاه پیام نور رو بگیرید و مطمئن باشید خارج از این کتاب سوالی نمیاد چون این کتاب کل ادبیات تاریخ ایران و جهان رو توی خودش داره!!!

* اگه میخواید ماشینتون رو توی سرپایینی پارک کنید به جای آجر میتونید کتاب پیام نور رو زیر چرخاش بذارید!

* یه وقت کتابهای پیام نور رو توی دریا نندازید!چون انقدر حجیم و سنگینه یه دفعه دیدید سونامی اومدا ! از ما گفتن بود…

* با کنار هم گذاشتن یه سری از کتابهای پیام نور هم میشه یه دیوار چین درست کرد!

♣.♣.♣.♣.♣.♣طنز دانشگاه پیام نور♣.♣.♣.♣.♣.♣

خداییش این امتحانات میان ترم دانشگاه پیام نور هم حال و هوای خاص خودش و داره هــــــــا این روزها ارادت آقایون به خانوم ها خیلی خیلی زیاده اونایی که تا دیروز حتی اسمت و نمی دونستن، همچین سلام و احوالپرسی می کنن که خودت هم شک می کنی که طرف همون آدم دیروزی باشه، همه با اینکه می دونن کسی چیزی نخونده باز هم دنبال یکی می گردن که از روش کپی کنن،اونایی که کتابو تقسیم می کنن بین خودشون که کی، کدوم فصل رو بخونه استاد میاد جا به جاشون می کنه (برا ما اینطوری شد موندیم تو خماری آی خندیدیم آی خندیدیم).لیلی مجنون های دانشگاه هم که قربونشون برن روی میزها جا نذاشتن از بس واسه همدیگه لاو می ترکونن بابا یه ذره انصاف داشته باش شاید یکی بخواد یه چیزایی رو یادداشت کنه که وسط امتحان به دردش بخوره...


[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:24 صبح ] [ آرش خدابخشی ]

نظر

خدا وکیلی نظر بدید

na3o9n6adzaaojb4iegm.jpg



[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

اند احوالات دانشجو

 



[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:0 صبح ] [ جلال شاکریان ]

نظر

خدا قوت مهندس!!!!!!!!!!!!!

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان+


[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:21 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

به کلاس اولی ها بگویید:

به کلاس اولی ها بگویید:

 

                               فردایتان نا مفهوم...

محکم بر میز هایتان نکوبید

                              زِن         دِ        گی

سه بخش است،

وپدر اگر میدانست پرواز چیست

               اسیر چشم های مادر که نه

                               اسیر همین سه بخش نمی شد!


 


 



[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:19 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

یه پست که کمی بخندی

 

 

خدایا چرا فاق این پنگوئن ها رو انقدر پایین آفریدی؟!نمی تونن راحت راه برن خب!!!

 

داشتم به این فکر می کردم که ما از اون پیرمرد، پیرزنای بی آزاری میشیم که حوصله ی کسی رو سر نمیبریم ...یه لپ تاپ بهمون بدن همه چی حله!!

 

یکی از حساس ترین لحظه ها توی امتحان اینه که:
وقتی داری امتحان میدی بغل دستی هات دارن از ماشین حساب استفاده میکنن
و تو نمیدونی واسه ی چی دارن از این ماشین حساب استفاده میکنن !!!

       

اینایی که وقتی میخندن ، رو لپشون چاله درست میشه! کوفتشون شه...! خیلی با مزه میشن کثافطا ..!


پسره 8 سالشه از باباش تبلت میخواد!
ما 8 سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه!! :|

 

دیدین بعضیها عادتشونه رو چمن که نشستن
همینجوری چمن هارو میکنن
.
.
.
.
اینها یه " بزِ درون " دارن ، خودم هم یکیشونم !!

 

اگه این ترم مشروط شدم و بابام گفت چرا؟
دستشو میگیرم می برم دانشگاه ردیف آخر میشینیم.
بعد کلیپسای شصت سانتی این دخترا رو نشونش میدم میگم چیزی از رو تخته میبینی؟
تو بودی مشروط نمیشدی؟ از خدا بترس
بعد یه سیگار روشن میکنم با بغض میرم سمت غروب آفتاب...

 

یارو تو روزنامه آگهی زده روغن مار صد در صد ( گیاهی ) ! :|
خدایا تو رو به همین وقت قسمت میدم ، منو بکُش راحتم کن . . .

 

هرکجا هست? باش ......به درک .....پنجره .... فکر .....هوا ....... عشق ..... زم?ن مالخودت ...... اص? خاک تو سرت..

( سهراب سپهر? اعصابش خورده ه?چ? نگ?د)

 

یه چند وقتیه کودک درونم ناآرومه .. مدام بهانه می گیره ..

به نظرتون اگه بزنم لهش کنم، کودک آزاری محسوب میشه!؟؟؟

 

همیشه تو مدرسه عاشق اونایی بودم که...
موقع حل تمرین داوطلبانه میرفتن پای تابلو و میذاشتن ما یه نفس راحتی بکشیم :

 



[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:18 عصر ] [ جلال شاکریان ]

نظر

شاهکار دانشجویان معماری تهران !

شاهکار دانشجویان رشته معماری در اجرای تابلو معروف شام آخر !!!

 



[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:28 صبح ] [ ایرج فاضلی ]

نظر